امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

اومدن عمه

از وقتی که وارد شهریور ماه شدیم دلهره ما هم شروع شد چرا که با تموم شدن تابستون شروع مدرسه ها مونده بودم امیرعلی رو کجا بذارم اخه مامان جون معلمه همه میگن زوده که بذاریش مهد خودم هم از ته دل راضی نبودم یه مهد نزدیک خونمونه یه سرفتم مهد و شرایط و پرسیدم مدیر مهد گفت واسه اینکه عادت کنه 10،15 روز زودتر بیارش روزی 1 ساعت بمونه مامان جون چند روزی با خودش می بردش مهد تا اینکه سرما خورد و نمیشد ببریش مهد بابایی که روز جمعه رفته بود خونه پدریش زنگ زد گفت بابام اینا ناراحت شدن که میخوایم بذاریمش مهد میخوای عمه شهناز و بیارم ما هم از خدا خواسته گفتیم بیار حالا امروز اولین روزیه که امیرعلی بعد از 6 ماه پیش عمشه تا نتایج کنکور اعلام بشه و نت...
27 شهريور 1391

ما اومدیم

نرسیده به زنجان             لباسهای نو امیرعلی امیر در موزه مردان نمکی و ماکت گنبد سلطانیه امیر علی قبل از مراسم افتتاحیه در محوطه دانشکده زنجان و امیرعلی و هلناز خانم اینم زمان پذیرش شدن امیرعلی کلی توی این سالن دوید از زنجان بگم که رفتیم مسابقه: زنجان شهر کوچیکیه که مردمان خونگرم و مهمان نوازی داره از اجناسش بگم که خیلی گرون بود ولی شیک از هلناز بگم که این امیرعلی فسقلی باهاش دوست شده بود هلناز دختر یکی از همکارای ما در تهران بود از امیرعلی بگم که بجز دو روز اخر که اونم خسته شده بود کلی بازی کرد در سالن مسابقات امیرعلی یه راکت و توپ دستش گرفته بود و ب...
20 شهريور 1391

دایره لغات امیرعلی

بگم از صحبت کردن های امیرعلی امیرعلی هنوز نمیتونه یک کلمه رو بطور کامل ادا کنه البته چند وقت پیش مامان، بابا و دایی رو می گفت اما الان نه انگار فراموش کرده کلمه هایی رو که میتونه بطور کامل بگه نه آب پا بابا: با مامان: ما مم:مه انار:ان هواپیما: با چشم:چش گوش: گو مو:م امیرعلی شب 21 ماه رمضان در حرم امام رضا امیرعلی قبل از رفتن به عروسی و باز هم امیر و بابایی وعکس آخر قبل از اینه که سوار قطار بشیم اگه خدا بخواد از چهارشنبه میریم زنجان یه هفته ای نیستیم ایندفعه برمیگردم به سفرنامه زنجان(ببینیم زنجان چه جور شهریه آخه اولین باره که میرم زنجان).ایشالا که خوش بگذره و امیرعلی هم مامانو اذیت نکن...
6 شهريور 1391
1